امیراعلاامیراعلا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

گرانبهاترین هدیه خداوند

          

                  

تولدت مبارک قشنگی زندگی

سوم بهمن ماه یک هزار و سیصد و نود و پنج  مدت هاست که برات مطلب نذاشتیم عزیزم  اونم چند تا دلیل داره :  1- شما بزرگ شدی شیطونی هات بیشتر شده و مراقب بیشتری احتیاج داری  2- من یه سری کارهای پاره وقت انجام میدم و کمتر میرسم کارهای واجبی مثل خاطره نگاری رو انجام بدم  3- شبکه های اجتماعی مثل وایبر و تلگرام و اینستاگرام و ... زحمت و دردسر کمتری برای به اشتراک گذاشتن خاطره هامون با دوستامون دارن  4- یواشکی در گوشت میگم اینا همش بهون اس تنبلی کردیم     تو تمام بهانه ی من برای زنده بودنی عزیزم  ...
3 بهمن 1395

دلتنگی

چهارم اسفند یک هزار و سیصد و نود و چهار  خیلی وقته برات مطلب نذاشتم زندگیِ مامان ، به بهانه شنیدن خبر خوب بارداری خاله نسیم و ذوق بیش از حدم دلم خواست که خاطرات بارداریم رو مرور کنم ، اومدم به وبلاگت سر بزنم که گنجینه خاطراتمونه ، دلم برای تمام اون روزا تنگ شد . خیلی تنگ !!!! امروز داشتم به نسیم می گفتم خیلی مراقب خودت و حالت باش سعی کن همیشه خوب باشی و یادم افتاد که چقدر به من گفتن و من گوش ندادم و لذت نبردم از لذت بخشترین روزهای زندگیم ، ولی باز با این حال خیلی اون روزا رو دوست دارم تمام سختی هاش رو تمام قشنگی هاش رو و تک تک لحظه هاش رو . تو این مدت که برات ننوشتم کلی اتفاق افتاده مثلا از ممه خداحافظی کردی ، جملات ...
4 اسفند 1394

بای بای پوشک

دهم آذر یک هزار و سیصد و نود و چهار زمان چه شتابان می گذرد همین دیروز بود که برای اولین بار تلاش کردم پوشکت کنم و تنها نگرانیم این بود که پاهات نکنه ، هزار مصیب در این پوشک پوشیدن نهفته بود من جمله سوختگی ،حساسیت  پیدا کردن مارک مناسب ، پیدا کردن پوشکی که نم نده ، یافتن قیمت مناسب ، پیدا کردن جای تعویض وقتی که بیرون از خونه بودیم و خیلی چیزای دیگه مدتی بود که به فکر این بودم که بین این الفت و دوستی تو و پوشک فاصله بندازم ولی چون تو هجده ماهگی شما یه نصفه روز تلاش کردم و شکست سنگینی خوردم جرات نداشتم (شایدم تحمل شکست دوباره برام سخت بود ) خلاصه روز شنبه هفته پیش دل به دریا زدیم و پوشک رو درآوردیم و هر ده دقیقه...
10 آذر 1394

پیشرفت Speaking من !!!

بیست و دوم آبانماه یک هزار و سیصد و نود و چهار  مدت هاست که کاملا مفهوم رو می رسونم ، جملات دو کلمه ایی و هر از چند گاهی که خیلی تحت فشار باشم سه کلمه ایی می گم  مامان بیا ، خاله لیلا نرو ، بستنی خریدی ؟ ، حلما نکن  و کلی جمله دیگه ! یکی از اصطلاحات اسپشیال خودش اینه که لباساش رو میاره میگه :"دوئه ،دیره ، حاضر ، سرکار" و اما معنی آن اینکه :"ساعت دوئه دیر شد حاضر شیم بریم سرکار " مثل سرخپوستای آمریکای جنوبی  حدود 200 تا کلمه و یا بیشتر بلدم و چیزایی عجیبش مثل : کوفته قلقلی ، داغان ، قراضه ، نقاله ، گونیا ، لب تاپ، زانتیا ، پارکینگ، تخه (تخمه) و خیلی چیزای بامزه دیگه ا...
25 آبان 1394

دهم محرم الحرام یک هزار و چهارصد سی و هفت هجری قمری

و باز هم محرم آمد و شهر سیاهپوش مظلوم ترین مردان خدا گشت  امسال دومین سالیست که از عمق وجودم می توانم حس کنم که چه سخت  که خار بر پای فرزندت برود و تو نظاره گر باشی و تنها دلیلش این است که من مادرم    مادر بودن خیلی سرشار از ناگفته ها و احساسات عمیق است .  ...
25 آبان 1394

قندوز

دهم مهرماه یک هزار و سیصد و نود و چهار قندوز چیست ؟ یا بهتر بگویم کجاست ؟ کُندوز یا قندوز شهر باستانی افغانستان، مرکز ولایت کندوز در شمال کشور افغانستان است. این شهر در شاهراه شمالی کشور قرار دارد و از سوی باختر با مزار شریف، از سوی جنوب با کابل و از سوی شمال با تاجیکستان مرتبط است.  و اما ارتباط قندوز با نمک زندگی ما چیست ؟ چند روز پیش توی اخبار داشت می گفت که طالبان از قندوز عقب نشینی کردن و این شهر بطور کامل پاکسازی شده که طوطی کوچولوی ما توی خونه راه رفت و گفت قندوز قندووووز قُندوز و .... و همین داستان ادامه پیدا کرد    بابای اقا پسر هم که از این تکرار خوشش اومده بود هی از...
12 مهر 1394

طوطی شیرین زبون ما

بیست و پنجم شهریور ماه یک هزار و سیصد و نود و چهار  این روزها حسابی شیرین زبانی می کنم و کلی حرف میزنم ، تقریبا 80 درصد خواسته هام رو به دیگران می فهمونم و از این جمله کلمات می توان به اینها اشاره کرد : 1-تمپه تخ(tompe tokh): (تخم مرغ) 2- انووور :(انگور) 3- منجه جون(manje joon):( منیژه جون) 4- مامان منی(moni):(مامان منیر) 5- بابابوزوگ (baba boozooog):(بابا بزرگ) 6- حنانه و حلما و خاله و عمه و عمو و مامان و بابا و مینا و پیشی و هاپو و آب و شام و سیب و مغازه و موش و شیطون و بتول  و داغ  و نغزه و توپ و ماشین و موتور  و حموم و اب بازی  و بشور و توتو  و تاب تاب و حسین و محسن و ...
25 شهريور 1394

عید نوروز امسال

فروردین سال نود و چهار  امسال برای دومین بار عید نوروز رو با 14 ماه سن تجربه کردم ،   عشق مادر و زیبایی زندگیمون منم به شدت با سهراب سپهری موافقم که   در جشن تولد یک سالگی فرزندش گفت : عزیزم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز تکراریست.   خودت که میدونی مامانت بر خلاف بابات اصلا علاقه ایی به عید دیدنی نداره و لذتی نمی بره ولی خوب این نیز بگذرد  تنها فرق این عید با عیدای دیگه این بود که با زندایی خیلی جاها رو رفتیم و کلی خوش گذشت  و مهمترین فرقش این بود که هی باید می گفتیم امیر اعلا نخور امیر اعلا نکن ام...
10 فروردين 1394

اولین دریای زندگی سه نفره مون

تعطیلات بهمن 93    امسال برای تعظیلات بهمن ماه تصمیم گرفتیم برای یه سفر دو منظوره (کاری و تفریحی) بریم شمال  مسافرتمون بی نظیر بود و همسفرامون از اون بی نظیر تر  خاله نسیم(دوست  و همکار اسبق مامانی) و عمو پژمان ، بهناز جون و شیدا جون  شب اول رفتیم تهران خونه خاله نسیم (ننی)و فرداش نزدیکای ظهر راهی شمال شدیم بماند که چه ترافیک کلافه کننده ایی بود و چقدر طول کشید تا رسیدم ولی خدا رو شکر با هامون همکاری کردی و اصلا اذیت نکردی  حدودای اساعت 9 شب رسیدیم شمال و رفتیم ویلای خاله نسیم اینا  فردا صبحش رفتیم تله کابین نمک آبرود و کلی خوش گذروندیم  صب...
24 بهمن 1393