دلتنگی
چهارم اسفند یک هزار و سیصد و نود و چهار
خیلی وقته برات مطلب نذاشتم زندگیِ مامان ، به بهانه شنیدن خبر خوب بارداری خاله نسیم و ذوق بیش از حدم دلم خواست که خاطرات بارداریم رو مرور کنم ، اومدم به وبلاگت سر بزنم که گنجینه خاطراتمونه ، دلم برای تمام اون روزا تنگ شد .خیلی تنگ !!!!
امروز داشتم به نسیم می گفتم خیلی مراقب خودت و حالت باش سعی کن همیشه خوب باشی و یادم افتاد که چقدر به من گفتن و من گوش ندادم و لذت نبردم از لذت بخشترین روزهای زندگیم ، ولی باز با این حال خیلی اون روزا رو دوست دارم تمام سختی هاش رو تمام قشنگی هاش رو و تک تک لحظه هاش رو .
تو این مدت که برات ننوشتم کلی اتفاق افتاده مثلا از ممه خداحافظی کردی ، جملات 4 کلمه ایی و حتی بیشتر میگی ، یه سری مفاهیم اخلاقی مثل بخشش و رعایت نوبت و تقسیم اسباب بازی هات رو یاد گرفتی . تولد دو سالگیت رو جشن گرفتی ، 30 تا حیوون و 30 تا میوه و 10 تا شغل و 15 تا ماشین رو یادگرفتی ، اکثر اسم ها یادت می مونه
و خلاصه داری بزرگ میشی عروسکم , بزرگ و شیطون ، کار رو به جایی رسوندی که شبا میگم خدا رو شکر وقته خوابه، هم من استراحت می کنم هم شما
همه اینها بهانه اس که بهت بگم عاشقتم و تمام هستی منی امیراعلای نازنینم